بنگر که چقدر دست تکان می دهم ، گویا مرا برای وداع آفریده اند . . .
چمدانت را می بستی
مرگ
ایستاده بود
و نفس هایم را می شمرد ....
ما گذشتیم وگذشت آنچه که با ما کردی
تو بمان با دگران وای به حال دگران
چو رخت خویش بر بندم از این خاک
همه گویند با ما آشنا بود
ولیکن هیچ یک کس ندانست کین مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بو د
هر موقع عاشق شدی خودتو بکش جدی بکش راحت تره
باور نداری باشه گوش نکن خدا نصیب دشمنت نکنه
یک روز مرگ از زندگی میپرسه چرا مردم تو رو دوست دارن ولی من رو نه؟
زندگی میگه :اخه تو حقیقتی و من یک دروغ
می دونی کی می فهمی دنیا دو زه؟
وقتی که هر کسی که دوسش داری بهت می گه تا اخر دنیا باهاتم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
آسمانم غم گرفت
هیچ کس برکه طوفانیم را حس نکرد
آنکه سامان غزلهایم از اوست
بی سر و سامانیم را حس نکرد
تعداد بازديد : 129