روی تختم نشسته ام باید،
اين نفسهاي آخرم باشد
وقتی از دست میروم شاید
نامه اي لای دفترم باشد
ناخوشم، مثل شعرهاي خودم
تلخم از بغضهاي تكراري
خاطراتي كه روز و شب شده اند
قرص هايي براي بيداري
تو كه گرمي به زندگي خودت
گريه هاي مرا نمي فهمي
به حضورت هنوز معتادم
تو ولي بي بهانه بي رحمي
بغض كردم، ولي نفهميدي
رفتٓنت حسِ خوبْ! خوبي نيست
مثل من جمعه باش! مي فهمي
عصر جمعه غروب خوبي نيست
من كه يك عمر در خودم بودم
سينه ام را به عشق آلودي
يك نفر عاشقانه پيرم كرد
كاش از اول نيامده بودي!
فكر كن! پشت هم دعا بكني
تا سرت روي شانه اش باشد
مي رود تا تمام خاطره ات
دو، سه خط ، عاشقانه اش باشد
فكر كن! آخرين نفسهايت
زير باران شبي رقم بخورد
عشق يعني كه رفته باشد و بعد
حالت از زندگي به هم بخورد
فكر كن! در شلوغيِ تهران
عصر پاييز... در به در باشي
شهر را با خودت قدم بزني
غرقِ روياي "يك نفر باشي"
مي نويسم، اگرچه چشمانم
تا ابد از نگاه تو مَستـَند
تو برو تا هميشه! راحت ياش
خاطراتت، مراقبم هستند
تعداد بازديد : 142